عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

لالایی 4

دختر خوبم، ناز و عزیزم             آفتاب سر اومد، مهتاب می تابه بچۀ کوچیک، آروم می خوابه               لالالالایی  لالالالایی             بادوم خونه، پستۀ خندون صورت ماهت، گل تو گلدون             چقدر شیرینی، قند تو قندون  برات می خونم، از دل و  از جون           لالالالایی ...
30 خرداد 1393

واکسن چهار ماهگی

عزیز دردونه مامان سلام طبق معمول مامان نتونست به موقع بیاد و برات بنویسه. دختر عزیزم پنج شنبه هفته پیش همونطور که گفتم مامان جون اومد و باهم رفتیم برای کنترل و واکسنت. وقتی اونجا رسیدیم مثل همیشه اول قد و وزن و دور سرتو اندازه گرفتند.قدت 62 cm  و دور سرت 42 cm  و وزنت 5200گرم بود که همه چیزت خیلی خوب بود و فقط وزنت مامانو نگران کرد که خیلی کم وزن اضافه کرده بودی. وقتی رفتیم پیش خانم دکتر مدام گریه می کردی و تا مامان جون گذاشتت رو تخت و خانم دکتر گوشیشو گذاشت رو قلبت یه دفعه ساکت شدی و شروع کردی به خندیدن.خانم دکتر از کارت خنده اش گرفته بود و گفت معلومه دختر بازیگوشیه.بعد از معاینه گفت دختر سالم و زرنگ و بازیگوشی هست...
29 خرداد 1393

عکس 8

قربون اون لبهای غنچه و کوچولوت بشم اینقد اخم نکن ما که دلمون خون شد گناه داره اون جوجوی بیچاره مامان جان نخورش دست تپلی بازهم مشغول دست خوردن اونم نه یکی ، دوتا دوتا لباسی که مامان جون (بابا) از بندر ترکمن واست خریده و البته عسلی ریزه میزه هنوز لباس بزرگه برات عجب نگاه نافذی داره دخترم فدای خوابیدنت که معلوم نیست خوابی یا قهر کردی میکی موس مامان و بابا ...
22 خرداد 1393

چهار ماهگی

عزیز دردونه مامانی سلام قند عسلم چند روزی می شه که واست چیزی ننوشتم و الان انقده حرف دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم. اول از همه فرشته قشنگم چهار ماهگیتو بهت تبریک میگم .دختر گلم  امروز چهار ماهه شد .قند عسلم ماشالله هزار ماشالله روز به روز شیطون و بازیگوش تر میشی.فقط منتظری که یکی بیاد و باهات بازی کنه  آخه دخترم عاشق بازی کردنه.اما تا دلت بخواد هنوز از حموم رفتن بدت میاد و تا حس می کنی که توی حمومی شروع می کنی به جیغ زدن و گریه کردن و تا لباس تنت می کنمو مطمئن میشی که دیگه تموم شده ساکت و آروم میشی و وقتی از حموم میای بیرون از بس گریه کردی هلاک و بیحال میشی.ببین اصلا اعصاب نداری فکر کنم یکی از اون مرواریده...
22 خرداد 1393

همسری تولدت مبارک

همسرم ؛ چون دوستت دارم حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد ، من می سوزم پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد ،من زرد می شوم چشمان قهوه ایت که از کوچه می گذرد ، عاشقت می شوم و تا کفش های رفتنت جفت می شود ، غریب می مانم و تنها وقتی گریه ای گمان نبرم در تو ، من سبز می مانم که نیلوفرانه دوستت دارم ، نه مانند مردمانی که دوست داشتن را به عادتی به ارث برده اندو با طعم غریزه نشخوار می کنند من درست مثل خودم هنوز و همیشه دوستت دارم و این بار بیشتر از همیشه ، از ارتفاع به چشمان تو و کودکمام بوسه می زنم... و از تو متشکرم... برای تمام وقت هایی که مرا به خنده واداشتی برای تمام وقت هایی که به حرفهایم گوش دادی ...
17 خرداد 1393

بزرگ که شوی...

وقتی بزرگ می شوی ؛ دیگر خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خوانند دست تکان دهی! خجالت می کشی دلت شور بزند برای جوجه قمری هایی که مادرشان برنگشته؛فکر می کنی آبرویت می رود اگر یک روز مردم دلشوره های قلبت راببینند و به تو بخندندهمان هایی که خیلی بزرگ شده اند! وقتی بزرگ می شوی دیگر نمی ترسی که نکند فردا صبح خورشید نیاید ؛ حتی دلت نمی خواهد پشت کوه ها سرک بکشی و خانه خورشید را از نزدیک ببینی! دیگر دعا نمی کنی برای آسمان که دلش گرفته ؛ حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشک های آسمان را پاک می کردی! وقتی بزرگ می شوی قدت کوتاه می شود ، آسمان بالا می رود و تو دیگر دستت به ابرها نمی رسد و برا...
10 خرداد 1393

کودک و پدر

کودکی ،دخترکی ، موقع خواب سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید: زندگی چیست؟؟؟ پدرش از سر بی صبری گفت : زندگی یعنی عشق دخترک با سر پرشوری گفت: عشق را معنی کن !!! پدرش داد جواب: بوسه گرم تو بر گونه من دخترک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید و گفت: پدر عشق اگر بوسه بود ، خنده هایم همه تقدیم تو باد   ...
3 خرداد 1393
1