وقتی بزرگ می شوی ؛ دیگر خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خوانند دست تکان دهی! خجالت می کشی دلت شور بزند برای جوجه قمری هایی که مادرشان برنگشته؛فکر می کنی آبرویت می رود اگر یک روز مردم دلشوره های قلبت راببینند و به تو بخندندهمان هایی که خیلی بزرگ شده اند! وقتی بزرگ می شوی دیگر نمی ترسی که نکند فردا صبح خورشید نیاید ؛ حتی دلت نمی خواهد پشت کوه ها سرک بکشی و خانه خورشید را از نزدیک ببینی! دیگر دعا نمی کنی برای آسمان که دلش گرفته ؛ حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشک های آسمان را پاک می کردی! وقتی بزرگ می شوی قدت کوتاه می شود ، آسمان بالا می رود و تو دیگر دستت به ابرها نمی رسد و برا...